آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

ماه آسمون زندگی ما

آیدا به پارک میره

چند روز پیش با بابا بردیمت پارک نزدیک خونه . چون تازه شیر خورده بودی و حسابی خوابیده بودی فکر می کردم حسابی پارک و نی نی ها رو تماشا می کنی ولی بعد از چند دقیقه شروع کردی به گریه کردن و بغل بابا خوابت برد . چند روزه که اصلا حوصله نداری و گریه می کنی مخصوصا برای خوابیدن وقتی هم بیدار می شی باز گریه می کنی نمی دونم جائیت درد می کنه یا بهانه گیر شدی شایدم دندون در میاری . دیشب کلی با بابا تو چادر تابت دادیم تا خوابیدی. ...
25 فروردين 1391

خرید با آیدا

دیروز بابا یه کم زود اومد خونه ، با بابا رفتیم پارک نزدیک خونه بعدش رفتیم هایپر استار تا کمی خرید کنیم آیدا جونم وقتی رسیدیم همه چیز برات خیلی جالب بود با تعجب همه جارو نگاه می کردی بعد از ده دقیقه خوابت گرفت و تو اون سر و صدا بغلم خوابیدی. کمی که خرید کردیم  بیدار شدی و چند دقیقه با تعجب به من نگاه می کردی. وقتی برگشتیم خونه حسابی خسته بودی و بر عکس شبای دیگه ساعت ٩ خوابیدی. امروزم بردمت پارک ولی اصلا بهت خوش نگذشت چون خیلی خوابت میومد و از صبح همش گریه میکردی .امروز با بابا حمامت کردیم و گذاشتیم یکم تو وان بشینی  فکر کنم از آب بازی خوشت میاد بعد حمام همیشه برای خوابیدن گریه می کنی ولی عوضش امشب خیلی راحت خوابیدی . ...
24 فروردين 1391

چهارماهگی آیدا جون

عزیزم پریروز با بابا بردیمت خانه بهداشت برای واکسن چهارماهگی. قدت 63 سانت ، وزنت 6 کیلو و 400 گرم دقیقا روی منحنی رشد. وقتی برگشتیم خونه قطره استامینوفن بهت دادم ولی شب تب کردی و خیلی بد خوابیدی . دیروز دیگه تب نداشتی و خوشحال و خندون بودی . هنوز نمیتونی خودت بخوابی باید بهت کمک کنیم تا خوابت ببره مخصوصا شبا برای خوابیدن خیلی گریه می کنی .   ...
14 فروردين 1391

اولین عید آیدا خانوم

بالاخره بهار هم از راه رسید و یه سال دیگه شروع شد .  امسال اولین عید آیدا جونه شب قبل از سال تحویل با هم رفتیم نزدیک خونه و دو تا ماهی کوچولو خریدیم اما لباس مناسب پیدا نکردیم . آیدا بعد از خرید مفصلی که داشتیم حسابی خسته شد و تو راه خوابید . آیدایی دیروز موقع سال تحویل بیدار بوداینم عکساش با هفت سین :  بعد از سال تحویل رفتیم خونه پدر علیرضا آیدا کمی خوابید و کلا ساکت بود نزدیکای غروب رفتیم پیش بابا ولی نمی دونم چرا تا رسیدیم آیدا شروع کرد به گریه کردن تا حالا اینطوری گریه نکرده بود نمی تونستم ساکتش کنم شاید از خستگی راه بود نمی دونم خلاصه کلی شلوغ کاری کرد . ...
14 فروردين 1391
1